آوش و آویساآوش و آویسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

تیتان و میتان

اولین دندان آوش

فکر کنم باید از این به بعد منتظر اتفاقات بیشتری باشم کم کم دارید میشینید ,برای گرفتن اشیا خیلی تلاش میکنید و خیلی کارای بامزه مثلا آویسا دنبال هرکی میخواد بره بیرون جیغ و گریه راه میندازه و از نحوه لباس پوشیدن میفهمه کی میخواد بره بیرون و باید یه چرخ باهاش بزنه آوش خیلی به من وابستس و مدام منو میخواد بغل بقیه آروم نیست و فقط من باید آرومش کنم یه اتفاق خیلی مهم اینه که با لاخره اولین دندون آوش جونه زده درست در 6 ماه و 10 روزگی داشتم بهش سرلاک میدادم که احساس کردم قاشق تو دهن آوش صدا داد و به یه چیز تیز خورد فورا چک کردم دیدم بله از پاییین سمت راست اولین دندونش جونه زده مبارکه عزیزم ...
23 شهريور 1392

6 ماهگیتون مبارک

عزیزای من امروز 6 ماهه که پا به این دنیا گذاشتید خیلی زود تولد 6 سالگیتونو جشن میگیریم و 16 سالگی, 26 سالگی و .... امیدوارم در تمام سال و ماه های زندگی , چرخ روزگار براتون بچرخه و همیشه خدا باهاتون باشه اینو بدونید که روزها, سالها و ماه ها با سرعت میان و میرن و همیشه باید فرصت رو برای انجام کارهایی که برای رسیدن به هدف لازمن غنیمت شمرد خیلی خیلی خیلی دوستون داریم ...
13 شهريور 1392

flash back

نمیدونم چی شد که یهو به یاد اون شبی افتادم که شما به دنیا اومدید هوا بارونی و زمین خیس بود, وقتی توی ماشین نشستم با هر حرکت برف پاک کن فکرم به یک طرف میرفت و با سرعت قطرات باران پاک میشد و باز خیالی دیگر تا اینکه به بیمارستان رسیدیم قدم هام انقدر سنگین بود که هنوز فشارش رو روی پاهام حس میکنم سنگینی, پا درد, لنگان لنگان راه رفتن , تپش قلب,تنگی نفس همگی رو به یاد دارم یعنی هرگز فراموش نمی کنم, نمیدونم چرا اما با اینکه منتظر اومدن شما بودم اما از آمدنتون می ترسیدم عاشق لحظه به دنیا اومدنتون بودم در تصوراتم بارها به دنیا می آمدید و به آغوش میکشیدمتون و بوسه هایی بود که نثارتان میکردم اما آن لحظه تمام وجودم را ترس گ...
2 شهريور 1392

flash back

نمیدونم چی شد که یهو به یاد اون شبی افتادم که شما به دنیا اومدید هوا بارونی و زمین خیس بود, وقتی توی ماشین نشستم با هر حرکت برف پاک کن فکرم به یک طرف میرفت و با سرعت قطرات باران پاک میشد و باز خیالی دیگر تا اینکه به بیمارستان رسیدیم قدم هام انقدر سنگین بود که هنوز فشارش رو روی پاهام حس میکنم سنگینی, پا درد, لنگان لنگان راه رفتن , تپش قلب,تنگی نفس همگی رو به یاد دارم یعنی هرگز فراموش نمی کنم, نمیدونم چرا اما با اینکه منتظر اومدن شما بودم اما از آمدنتون می ترسیدم عاشق لحظه به دنیا اومدنتون بودم در تصوراتم بارها به دنیا می آمدید و به آغوش میکشیدمتون و بوسه هایی بود که نثارتان میکردم اما آن لحظه تمام وجودم را ترس گرفته ب...
2 شهريور 1392
1